مدح و مناجات با حضرت عباس علیهالسلام
بـایـد دخـیـل بـارشِ الـطـافِ رب شـود تا یک قلم به وصفِ رُخَت منتخب شود وقتی که شعر در پیِ اوصافِ حُسنِ توست بـایـد تــمـامِ قـافــیـههـایـش ادب شــود! ای کاشف الـکـروبِ عـزیـزانِ فـاطـمه شعرم وضو گرفته به تو مُنـتـسب شود من لکّهای سیـاه در این آستـان، قـبـول لطـفی نـمـا که عـاقـبـتـم خـالِ لـب شود دستت به آبِ علقمه خورده عجیب نیست روزی فرات، سـرزده مـاءُالعِـنَب شود در صُنعِ ما خدا به خودش گـفته آفرین شاید که ذکـرِ صُنـعِ تو یالَـلعَجـب شـود گفـتم چگونه خوانـمت ای سرسـپاهِ شاه بیاخـتـیـار بـر لــبـم آمـد جـنــابِ مــاه با این لـغـات شَـأنِ تو مـعـنـا نـمیشـود واژه طـرازِ حُـسـنِ تـو پـیـدا نـمیشـود فرمـودهای غـلامِ حـسـینی به هر نَفَـس آخـر غــلام ایـن هــمـه آقـا نــمـیشـود رو تافـتی ز علقمه اعـلان کنی به خلق محـتـاجِ رود، حـضرتِ دریـا نمیشـود میخواست دل مقیمِ ضریحت شود ولی گـفتند جای حضرتِ عـیسی؟ نمیشود! تـو خـادم حــسـیـنـی و مـن خـادمِ تـوأم این هم ز لـطفِ توست وَ اِلّا نـمیشود! گفـتم چگونه خوانـمت ای سرسـپاهِ شاه بیاخـتـیـار بـر لــبـم آمـد جـنــابِ مــاه |